wellcome to our home
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من... من خودم بودم و یک حس غریب که به صد ریب و هوس می ارزید... من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت گرچه در حسرت گندم پوسید... من خودم بودم و هر پنجره ای؛ که به سرسبز ترین نقطه ی بودن وا بود... و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود... من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسویی بلند... و نه آلوده به افکار پلید... من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگیم میفهمید آرزویم این بود؛ دور اما چه قشنگ که روم تا در دروازه ی نور تا شوم چیره به شفافی صبح به خودم میگفتم تا دم پنجره ها راهی نیست من نمی دانستم که چه جرمی دارد دست هایی که تهیست... روزگاریست غریب... من چه خوش بین بودم همه اش رویا بود.. وخدا میداند... سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود...
نظرات شما عزیزان:
яima |